Sunday, November 16, 2008

خوشبختی




خوشبختی، شايد يعنی اينكه هر روز صبح مسير زندگيتو از جاده ای انتخاب كنی كه روزمرگی رو دور ميزنه... شايد يعنی وقتی سرتو رو بالش ميذاری، اونقدر خسته باشی كه هيچ فكر مزاحمی آزارت نده... خوشبختی شايد يعنی اينكه آلبوم عكسهای قديميتو نگاه كنی و بگی يادش بخير ، اما هرگز دلت نخواد به اون دوران برگردی... خوشبختی شايد يعنی اينكه كارهای پروژه هات هميشه به شب آخر نرسه... خوشبختی شايد دوست داشتن يه نفر باشه، فقط به خاطر خودش... خوشبختی شايد يه ظرف غذای نذری باشه، از طرف همسايه ای كه هرگز نميشناسيش... يا يه ميسد كال، از طرف دوستی كه به يادته... خوشبختی، شايد يعنی اينكه برای يه بارم كه شده، در برابر پستی های اين دنيا مقاومت كنی... شايد يعنی اينكه وقتی تنهای تنها شدی، بدونی هنوز يه نفر هست كه صداتو ميشنوه... خوشبختی، شايد يعنی اينكه بيای خونه و ببينی همه چيز برق ميزنه، يخچال پر از خوردنيه، و روی ميز آشپزخونه يه كاغذ كوچيك هست كه روش نوشته: سلام، اومدم نبودی... خوشبختی، شايد يعنی اينكه گاهی اوقات، فقط گاهی اوقات، ليوان زندگيتو از پايين نگاه كنی
.
.
.
نوشته زير بخشی از ترجمه يك متن راجع به خوشبختيه
.
خيالمان می رسد كه زندگی، همان زندگی دلخواه، موقعی شروع می شود كه موانعی كه بر سر راهمان هستند، كنار بروند: مشكلی كه هم اكنون با آن دست و پنجه نرم می كنيم، كاری كه بايد تمام كنيم، زمانی كه بايد برای كاری صرف كنيم، بدهی هايی كه بايد پرداخت كنيم، و...... بعد از آن، زندگی ما زيبا و لذت بخش خواهد بود
.
بعد از آنكه همه اينها را تجربه كرديم، تازه می فهميم كه زندگی همين چيزهايی است كه ما آنها را موانع می شناسيم
اين بصيرت به ما ياری می دهد تا دريابيم، كه جاده ای بسوی خوشبختی وجود ندارد
خوشبختی، خودِ همين جاده است
.
.
.
.
ترجمه: عبد الرضا زارعی
عكس: فومن ، روستای كيش دره